• وبلاگ : دنياي من پر از عكس و حرف نگفته
  • يادداشت : شروع صبح نو
  • نظرات : 2 خصوصي ، 40 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام آقا وحيد

    اول اين كه من اصلا عصباني نبودم و در كمال آرامش اون كامنت رو براتون گذاشتم..

    دوم اين كه چرا هر وقت اسم عاشق شدن مي ياد فكرا مي ره به سمت يه نوع خاص عاشقي.

    آره من عاشقم..يعني بودم.

    عاشق يه آدمي كه مراد من بود...

    عاشق يكي كه من با اون معني زندگي رو فهميدم.

    اون از بهتربن دوستام بود.

    سحر .. سحر كسي كه من عاشقش بودم... و حالا اون زير خروارها خاك آرومه.

    خوش به حال سحر.. آره سحر هم مرد ..سحر هم رفت.

    دلم براش خيلي تنگ شده..خيلي

    حالا كه فكر مي كنم مي بينم خدا اونو بيشتر از من دوست داشت..

    اون رفت و نا مرديه بعضي از بچه ها رو نديد...

    روحش شاد...