اي كساني كه مأمور دفن من هستيد
روي من پارچه ي سياهي بکشيد
تا همه بدانند تو عشق چه روزهاي سياهي داشتم
چشمانم رو بايد باز بگذاريد
تا همه بدانند كه چشم انتظار از دنيا رفتم
دستهايم را بيرون بگذاريد
تا همه بدانند كه دست خالي از دنيا رفتم
و در آخر
تكه يخي روي قبرم بگذاريد
تا با طلوع خورشيد به جاي يار برايم بگريد
سلام دوست من.
من تازه امشب وبلاگتو پيدا كردم .
نوشته هات رو خوندم قلم زيبايي داري.
اميدوارم از دستم ناراحت نشده باشي.
خواستم پياز داغشو زياد كنم.
خدا رو شكر كه سالمي.
هميشه سبز باشي