• وبلاگ : دنياي من پر از عكس و حرف نگفته
  • يادداشت : شروع مجدد من
  • نظرات : 9 خصوصي ، 143 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    حتي به رسم هديه
    مقصد گم است و راه به پايان نمي رسد
    فرياد مي زنيم و صدامان نمي رسد

    بر روي دست ماست که گندم نشانده اند
    حتي به رسم هديه به ما نان نمي رسد

    دستم به دامنت که در اين فصل بي بهار
    بي برگي ام به خاطر باران نمي رسد

    زخمي به روي شانه ما سبز مي شود
    زخمي که تا هميشه به درمان نمي رسد

    اي دوست رفته اي و در اين شهر بي کسي
    من ماندم و سري که به سامان نمي رسد

    يک گام پيش روست ولي پاي شوق نيست
    با پاي خسته راه به پايان نمي رسد