و عبوري ، نزديك
مقصدي بي پايان
قاصدك خسته از اين راه دراز
گونه هايش همه خيس از غم هجران و فراق
به ته كوچه نگه دارد و در دل تپشي
كه به سر منزل مقصود رسي يا نرسي ؟
گامهايش ارام
دستي از جنس نوازش سر خاك
و به سر فكر رسيدن
به هوسهاي محال
غزلي ميخواند ، به طريق رندان
كه مرا رانده ز دشت
غم صد ساله هجران و ...
گذشت