معماهای پیچیده ذهن من
سلام
تا به حال نشده بود که از خواب پا شم و شروع به نوشتن کنم
از دیشب توی فکر بودم اول صبح بیام و براتون بنویسم اما نمی دونم چرا نوشتن اینقدر سخت شده
دو موضوع بدجوری ذهنم رو درگیر کرده
دیدین بعضی وقت ها دوست دارید یه چیزی رو به یاد بیارید اما هر چی بیشتر فکر می کنید نتیجه کمتری داره ؟ شده حکایت من بعد از خوندن یک نظر تو وبللاگ . داشتم مطالب قبلی وبم رو می خوندم یه جا نوشته بودم چقدر سخته به فکر یکی باشی و اون ندونه و چقدر بده که ادم احساس تنهایی کنه . اما انگار من همم همینطور ادمی هستم به یادمن بدون اینکه به یادشون بوده باشم . این موضوع داره بدجور ازارم میده
موضوع دوم اخراج یکی از همکارام بود که دیروز اتفاق افتاد با اینکه موردی نداشت اما چاره ای نبود گاهی ما ادما به دلایل نا خواسته دست به کار هایی می زنیم که مجبوریم . به قول معروف باید بین وضعیت بد و بدتر بد رو انتخاب کنیم
دارم با تبلت می نویسم و نوشتن برام کمی سخته مشکل اینجاست که ذهنم جلوتر هی داره حرف می زنه که اینو بنویس اونو بنویس ولی چون دستم کنده نصفشونو یادم می ره
دلم می خواد برام بنویسید هر چی تو دلتونه نه اینکه سر بسته حرف بزنید بزارید من هم دوباره قدرت نوشتنم رو با حرف های شما به دست بیارم
دوستتون دارم وحید