روز نو شروع نو
خوب سلام صبح بخیر
دیشب خیلی نوشتم جالبترش این بود که تا صبح بهشون فکر می کردم و با خودم حرف می زدم البته تو خواب و بیداری فکر نمی کردم تو شب اول 40 نفر بیان مرسی از همه اما حیف که هیچی حرفی برای گفتن نداشته البته هنوز اولشه دوست دارم بیشتر حرف بزنم تا بشنوم اخه خیلی وقت بود که نمیشد حرف بزنم دوست داشتم اما جاشو نداشتم صبح رو دوست دارم چون تنها وقتیه که دلم تقریبا ارومه اما شب ها همیشه یه نوع بیقراری خاص وجود داره نمی خوام اولین پست صبحم زیاد باشه پس همینجا تمومش می کنم